یک کمی از انجیری که گداشته بودم خشک بشه خورد و خودش زد به در بالکن، خسته و تشنه بود منم می ترسیدم درباز کنم دیگه دل زدم به دریا باز کردم.
بعدم زنگ زدم به خواهرزادم بیا بگیرش
بچگی خودش تادرو بازکردم اومد تو ی دور زد حال و بعدم نشست زمین، بهش آب دادم و کمی دونه،محسن هم اومد تا محسن دید رفت بغلش از دستش دونه خورد خیلی اهلی
خلاصه قفس از انبار آوردیم گذاشتیم توش به همسایه هام خبر دادیم گفتن واسه ما نیست.
فعلا پیشمون
خیلی خوشگل پاگشای جاری...
برچسب : نویسنده : senatorvakhanomesh بازدید : 49